دیدگاههای نظری مربوط به روابط مادر – کودک
خصوصیات خلقی کودک و نگرشها، رفتار و شخصیت والدین الگوی ویژهای از تبادل اجتماعی بین کودک و هر یک از والدین ایجاد میکند. تقریباً هر نظریه پردازی فرض بر این دارد که این الگوی تبادلی به طرق مهمی در رشد روانی کودک تأثیر میگذارد. در قرن حاضر روانشناسان عملاً معتقدند روابط کودکان با افرادی که مراقبت آنان را به عهده دارند پایههای مهمی برای رشد عاطفی و شناختی آنان محسوب میشود (باولبی، 1969؛ فروید، 1964؛ واتسون، 1928؛ به نقل از ماسن و همکاران، 1380).
فروید اولین کسی بود که اظهار داشت پیوند عاطفی کودک با مادر مبنای تمام روابط بعدی است. پژوهش های جدید نشان می دهد که گرچه کیفیت پیوند کودک – والد بسیار اهمیت دارد، ولی رشد بعدی صرفاً تحت تأثیر دلبستگی اولیه قرار ندارد بلکه تداوم رابطهی والد - فرزند نیز بر آن تأثیر دارد (به نقل از برک، 1378). تاکنون نظریهپردازان رشد، مادر را به عنوان کسی که علاقه، توجه و مراقبت او در احساس امنیت یا عدم امنیت کودک تأثیر مهمی میگذارد عمده میدانستند. ولی در این دو دههی اخیر روانشناسان تأثیر پدر، خواهران و برادران و سایر مراقبتکنندگان را نیز مطالعه کردهاند. علاوه بر این، غالب نظریهپردازان بر اهمیت لذت و درد در رشد رفتار تأکید کردهاند. آنان معتقدند که میل انسان به کسب لذت و اجتناب از درد در او انگیزه ایجاد میکند. در نتیجه آنان بر اهمیت تأثیر کارهایی که مراقیت کننده میکند و در کودک ایجاد لذت میکند تأکید کردهاند. به نظر آنان کودکان نسبت به کسانی که منبع لذت برای آنان محسوب میشوند، احساس دلبستگی میکنند. شاید به این دلیل که این افراد با آنان بازی میکنند یا آرامشان میکنند و یا ناراحتی ناشی از درد، سرما، گرسنگی یا فشار روانی را در آنان کاهش میدهند.
2-1-4-1-1- نظریه روانکاوی
مفهومی که فروید دربارهی روابط کودک با والدینش ارائه داد، بر اساس همین فرض بود. فروید میگفت که کودکان با غرایزی زیست شناختی به دنیا میآیند که باید ارضا شود. نیاز کودک به غذا و گرما و کاهش درد نمایانگر لذت جویی حسی است. فروید اساس زیست شناختی این جویندگی را نوعی انرژی فیزیکی میدانست که به لیبیدو معروف است.
به نظر فروید، اشیاء، مردم و فعالیتهایی که کودکان انرژی لیبیدوی خود را صرف آنها میکنند همراه با رشد کودکان به نحوی قابل پیش بینی تغییر میکنند. فروید میگفت در دوران شیرخوارگی هر چیز که به غذا خوردن مربوط باشد از مهمترین سرچشمههای کسب رضایت برای او قلمداد میشود. هنگامی که از کودکان مراقبت یا غذایشان تأمین میشود، توجهشان، که از انرژی لیبیدو نشأت میگیرد، بر کسی که این لذایذ را فراهم میکند متمرکز میشود. از نظر او انرژی لیبیدوی کودک نه تنها مدام متمرکز بر کسانی است که از او مراقبت میکنند بلکه دهان و لبها را نیز در بر میگیرد. به همین دلیل، فروید دوران شیرخوارگی را مرحلهی دهانی نامید. او معتقد بود که ارضای کم یا ارضای بیش از حد نیازهای دهانی در این دوره سبب میشود که پیشروی کودک به مرحلهی بعدی رشد کند، شود، به این معنی که ممکن است کودک در این مرحله تثبیت شود یا در مقابل انتقال انرژی لیبیدوی خود به اشیاء و موضوعات جدید مقاومت درونی نشان دهد. فروید این فرضیه را مطرح کرد که تثبیت در مرحلهی دهانی که علت آن ارضای ناکافی یا بیش از حد است ممکن است بزرگسال را آمادهی ابتلا به بیماریهای روانی کند.
به عقیدهی فروید اطراف مقعد و فعالیتهای مربوط به عمل دفع در سال دوم زندگی از سرچشمههای مهم ارضای لیبیدو به شمار میآید. بنابراین، کنشهای متقابل کودک با والدین در مورد آداب توالت رفتن اهمیت بسیاری دارد. فروید این مرحلهی دوم رشد را مرحله مقعدی نام نهاد. تثبیت در این مرحله به عقیده فروید سبب میشود که کودک به بزرگسالی بسیار تمیز و مرتب و مال دوست بدل شود و یا خصوصیاتی کاملاً خلاف اینها در او ایجاد شود.
نظریههای تازهتری که از نظریهی فروید نشأت گرفتهاند این فرض پایهای را حفظ کردهاند که کنشهای متقابل اولیه بین مادر و فرزند کیفیت خاصی دارد که برای رشد اولیهی کودک لازم است (اینزوورث، بلر، واترز و وال، 1978؛ باولبی، 1969؛ ارتیسون، 1963؛ به نقل از ماسن و همکاران، 1380). ولی این نظریهپردازان بر پیامدهای مراقبتی که با مهر و محبت و رفتارهای آرام و اطمینان بخش همراه باشد تأکید بیشتری دارند تا بر عملکردهای زیست شناختی مانند تغذیهی کودک یا آداب توالت رفتن او. مثلاً اریک اریکسون متذکر شد که آنچه از لحاظ رشد در دوران شیرخوارگی مهم و حساس تلقی میشود این است که در کودکان نسبت به فرد دیگر نوعی احساس اطمینان ایجاد شود. کودکانی که از لحاظ پرورشی تجارب رضایت بخشی داشتهاند این اولین مرحلهی رشد را با موفقیت میگذرانند. اگر غیر از این باشد به دیگران احساس عدم اطمینان خواهند کرد.
اریکسون معتقد بود که کودکان در سال دوم زندگی میکوشند تا در مقابل والدینشان احساس استقلال رأی و عدم وابستگی کنند. کودکانی که نمیتوانند به حس استقلال رأی نایل شوند ممکن است آمادگی پیدا کنند که دچار احساس شرم و تردید شوند و نتوانند به طور مستقل کاری انجام دهند. اریکسون هنگام بحث دربارهی این مراحل و مراحل بعدی دوران زندگی، جوهر اصلی عقیده فروید را دربارهی تثبیت حفظ کرد: او معتقد بود که عدم موفقیت در گذراندن یک مرحله به نحوی رضایت بخش، سبب میشود که کودک نتواند مراحل بعدی را به راحتی بگذراند.